کد مطلب:162484 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:139

فیاض لاهیجی
ملا عبدالرزاق بن علی لاهیجی متخلص به فیاض، از حكما و متكلمین بزرگ قرن یازدهم هجری است. او چون مدت زیادی در قم به سر برده به قمی نیز مشهور است. فیاض شاگرد و داماد صدرالدین شیرازی بود و آثاری در حكمت و عرفان و نیز یك دیوان شعر فارسی از او به جای مانده است. فیاض به سال 1052 ه.ق. درگذشته است. [1] .



عالم تمام نوحه كنان از برای كیست؟

دوران سیاهپوش چنین در عزای كیست؟



نیلی چراست خیمه ی نه توی آسمان

جیب افق دریده ز دست جفای كیست؟



از غم سیاه شد در و دیوار روزگار

این تیره فام غمكده، ماتم سرای كیست؟



خون شفق به چهره ی ایام ریختند

گلهای این چمن دگر از خار پای كیست؟



خون در تنی نماند و همان گریه در تلاش

پیچیده در گلو نفس های های كیست؟



بر كف نهاده اند جهانی متاع جان

دعوی همان به جاست، مگر خونبهای كیست؟



سر تا سر سپهر پر از دود ماتم است

آخر خبر كنید كه اینها برای كیست؟



گویا مصیبت همه دلهای مبتلا ست

یعنی عزای شاه شهیدان كربلاست



آن شهسوار معركه ی كربلا حسین

مهمان نورسیده ی دشت بلا حسین



گلدسته ی بهار امامت به باغ دین

آن نخل ناز پرور لطف خدا حسین



آن خو به ناز كرده ی آغوش جبرئیل

آن پاره ی دل و جگر مصطفا حسین



آن نور دیده ی دل زهرا و مرتضی

یعنی برادر حسن مجتبا حسین



افتاده در میانه ی بیگانگان دین

بی غمگسار و بی كس و بی آشنا حسین






شخص حیا و خسته ی خصمان بی حیا

كان وفا و كشته ی تیغ جفا حسین



از كوفیان ناكس و از شامیان دون

در كربلا نشانه ی تیر بلا حسین



از دشمنان شكسته به دل خار صد جفا

وز دوستان ندیده نسیم وفا حسین



آنك جفای دشمن و اینك وفای دوست

بی بهر هم ز دشمن و هم دوست یا حسین



زین درد، پای عشرت دنیا به خواب رفت

این گرد تا به آینه ی آفتاب رفت



هر سال تازه خون شهیدان كربلا

چون لاله می دمد ز بیابان كربلا



این تازه تر كه می رود از چشم مابرون

خونی كه خورده اند یتیمان كربلا



آمد فرود و جلمه به دلهای ما نشست

گردی كه شد بلند به میدان كربلا



این باغبان كه بود كه ناداده آب، چید

چندین گل شكفته ز بستان كربلا؟



داد آن گلی كه بود گل دامن رسول

دامن به دست خار بیابان كربلا



آبی كه دیو و دد همه چون شیر می خورند

آل پیمبر از دم شمشیر می خورند



از موج گریه، كشتی طاقت تباه شد

وز دود آه،خانه ی دلها سیاه شد



تا بود در جگر نم خون، وقف گریه شد

تا بود در درون نفسی، صرف آه شد



تنها نه گرد غصه به آدم رسید و بس

این غم غبار آینه ی مهر و ماه شد



پیغام درد تا برساند به شرق و غرب

پیك سرشك، هر طرفی رو به راه شد



ایام تیره شد چو محرم فرا رسید

این ماه داغ ناصیه ی سال و ماه شد



هر كس كه گریه كرد درین مه ز سوز دل

جبریل شد ضمان كه بری از گناه شد



در گریه ی كوش تا بتوانی كه در خوراست

عذر گناه عمر ابد دیده ی تر است



فریاد از دمی كه شهنشاه دین پناه

در بر سلاح جنگ فروزان چو برق آه



آمد برون ز خیمه وداع حرم نمود

با خیل درد و حسرت و با خیل اشك و آه






بی اهتمام حضرت او اهل بیت شرع

چون شرع در زمانه ی ما مانده بی پناه



این یك نشسته در گل اشك از هجوم درد

آن یك فتاده از سر حسرت به خاك راه



اشك یكی گذشته ز ماهی از این ستم

آه یكی رسیده از این غصه تا به ماه



زین سوی شه ز خون جگر گشته سرخ روی

زان سوی مانده خصم سیه كار، روسیاه



چشمی بسوی دشمن و چشمی به سوی دوست

پایی به ره نهاده و پایی به بارگاه



غیرت كشیده گوشه ی خاطر به دفع خصم

حیرت گرفته این طرفش دامن نگاه



پایش ركاب خواهش و دستش عنان طلب

تن در كشاكش حرم و دل به حربگاه



بگرفت دامن شه دین، بانوی حرم

فریاد بر كشید كه ای شاه محترم [2] .



كای اهل بیت چون سوی یثرب گذر كنید

اول گذر به تربت خیرالبشر كنید



پیغام من بس است بدان روضه این قدر

كاین خاك را به یاد من از گریه تر كنید



آنگه به سوی تربت زهرا روید زار

آن جا برای من كف خاكی به سر كنید



وانگه روید بر سر خاك برادرم

آن سرمه را به نیت من در بصر كنید



وانگه به آه و ناله جانسوز دل گسل

احباب را زواقعه ی ما خبر كنید



گویید: كان غریب دیار جفا، حسین

گردیده كشته، چاره ی كار دگر كنید



ای دوستان، چو نام لب خشك من برید

بر یاد من ز خون جگر، دیده تر كنید



هرگه كنید یاد لب چون عقیق من

از اشك دیده دامن خود پرگهر كنید



هر ماتمی كه تا به قیامت فرا رسد

در صبر آن به واقعه ی من نظر كنید



در محنت مصیبت دور و دراز من

هر محنتی كه روی دهد مختصر كنید



از شیونی كه در حرم آنگه بلند شد

دلهای قدسیان همگی دردمند شد






بعد از وداع كان شرف خاندان و آل

آهنگ راه كرد سوی معرض قتال



ذوق شهادتش به سر افتاد در شتاب

با شوق در كشاكش و با صبر در جدال



در بركشیده آن طرفش شوق باب و جد

دامن كشیده این طرف اندیشه ی عیال



تیغی چو برق در كف و تنها چو آفتاب

چون تیغ رو نهاد بدان لشكر ضلال



ناگه ز خیمه های حرم بیشتر ز حد

آمد صدای ناله و افغان به گوش حال



برگشت شاه دین و بپرسید حال چیست؟

گفتند ناگهان كه فلان طفل خردسال



از قحط آب گشته چو ماهی به روی خاك

وز ضعف تشنگی شده چون پیكر هلال



بگریست شاه و بستدش از دایه بعد از آن

آورد در برابر آن قوم بدفعال



گفت ای گروه بدكنش، این طفل بی گناه

از تشنگی چو مو شده، از خستگی چو نال



آبی كه كرده اید به من بی سبب حرام

یك قطه زان كنید بدین بی گنه حلال



پس ناكسی ز چشمه ی پیكان خون چكان

آبی به حلق تشنه ی او ریخت بی گمان [3] .



رفتی و داغ بر دل پر غم گذاشتی

ما را به روز تیره ماتم گذاشتی



رفتی تو شاد و در بر ما تیره كوكبان

یك دل رها نكردی و صد غم گذاشتی



رفتی ز سال و مه چو شب قدر در حجاب

وین تیرگی به ماه محرم گذاشتی



رفتی ز بحر غصه دیرینه بر كنار

ما را غریق اشك دمادم گذاشتی



جن و ملك ز هجر تو در گریه اند و سوز

تنها نه داغ بر دل آدم گذاشتی



رفتی و رزگار یتیمان خویش را

چون موی خویش، تیره و درهم گذاشتی



ما را به دست لشكر دشمن، غریب و خوار

بی غمگسار و مونس و همدم گذاشتی



بود اهل بیت را به تو دل خوش ز هر ستم

خوش بر جراحت همه مرهم گذاشتی



روح رسول از غم این غصه خون گریست

جان بتول زار چه گویم كه چون گریست





[1] خلاصه از فرهنگ معين و مقدمه ي ديوان.

[2] يك بند از اين به انتخاب نيامده است.

[3] سه بند بعد از اين انتخاب نشده است.